واکسن
آخ جون امروز بالاخره با هر ترس و لرزی بود به همراه مامانی زهرا رفتیم مرکز بهداشت واکسن هجده ماهگیتو زدیم و بعدش رفتیم خونه مامانی زهرا اونقدر داییا سرگرمرت کردن که درد واکسنو از یاد بردی شبم رفتیم خونه بردیااینا اونجا هم کلی بازیو دعوا کردی که تو راه برگشت خوابت برد وتا الانم خدارو شکر تب نداشتی وخداکنه تا فردا هینجور باشی چون میخوام اسبابامو جمع کنم خیلی وقت ندارم ودست تنهام تا بابا شهریا از سر کار بیاد میشه شب باید خودم خرد خرد جمع کنم و تو هم پسر خوبی باشی هههههههه که نیستی و همچنان بهکنجکاویات ادامه میدی و مامانو عصبانی میکنی البته عصبانیتم فقط بخاطر سلامتیو ایمنی خودته چون تو این سن خیلی وحشتناک میدوی و با همه چیز برخورد میکنی من مثل چش...
نویسنده :
مهسام
2:29