سید سامیار جیگرطلاسید سامیار جیگرطلا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

وقتی اومدی بااومدنت دنیا برام یه رنگ دیگه شد

بالاخره تونستم از شیر سینه بگیرمت

وای کلی به خودم تبریک میگم چون تونستم تورو بالاخره از شیر می می جدا کنم البته فکر میکنی اوف شده و هنوز امید دای که خوب میشه و دست به گریبانی چون با بتادین گولت زدم چون فکر کردی زخم شده و ازش شیر نمیاد و دیگه نخوردی ولی همش تا یه هفته بازرسیش میکردی که ببینی خوب شده یا نه تا امروز که ده روزه و دیگه کار به کارم نداری . ولی خیلی بد اخلاقو وبهونه گیر شدی و برنامه خوابیدنت خیلی بهم ریخته و با گریه و لجبازی میخوابی البته میگن که یه دوره است وگذراست وامیدوارم که زودتر تموم بشه چون من دارم میسوزم چون طاغت دیدن گریه هاتو ندارم البته اینم بگم که برای منم خیلیییییییییییی سخت بود که تورو از شیر خودم جدا کنم چون بهترین لذت دنیارو به من مید...
16 آبان 1391

تولد دوسالگیت مبارک

سامیار عزیزم تولد دوسالگیت مبارک امسال تولدتو تو شهر اراک در کنار دایی موسی علی و زهرا و زتدایی و مامانی و دایی علی و زندایی که از تهران اومده بودند برپا کردیم امسال این تولد نسبت به پارسال خیلی بهت بیشتر مزه داد و خیلی خوشحال بودی منم از فرط خوشحالیت تو پوست خودم نمی گنجیدم ...
16 آبان 1391

24 ماهگی سامیار کوچولو

داره یواش یواش 24 ماهت یعنی داره 2 سالت میشه تو این چند وقته تعداد کلمه هات که یاد گرفتی بیشتر شده اسمو فامیلتو بلد شدی حتی اسمو فامیل منم میگی جدیدا با خاله مهین خیلی رفت و آمد میکنیم دخترش فاطمه و دوستش مریم خیلی با تو بازی میکنن و مواظب تو هستن و تو پیششون خیلی خوشحالی خیلی هم لجبازیات بیشتر شده ولی با یه تهدید کوچولو دوباره آقا میشی دندونای نیشتم چهارتاش باهم دراومدن و الان 16 تا دندون داری که مبارکه والبته مسواک  هم میزنی خیلی رو نظافتت حساسی تا دستت یا لباست کثیف میشه میخوای تمیزش کنی ولی متاسفانه هنوز پمپرزت میکنم چون تو این موضوع اصلا همکاری نمیکنی میخوام آخر مهر ماه از شیر می می که اسمشو گذاشتی (بده بده) بگیرمت چون ...
13 مهر 1391

فقط خودمون آینه عبرت خودمونیم

یک روز وقتى کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود : « دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت . شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌ شود دعوت مى‌ کنیم . » در ابتدا ، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌ شدند اما پس از مدتى ، کنجکاو مى‌ شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ ها در اداره مى‌ شده که بوده است . این کنجکاوى ، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند . رفته رفته که جمعیت زیاد مى ‌شد هیجان هم بالا مى‌ رفت . همه پیش خود فکر مى ‌کردند : « این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود ؟ به هر حال خ...
13 مهر 1391

چقدر مامان تنبلیم

البته تقصیر من نیست تقصیر خود شیطونکته که وقت برام  نذاشتی اونقدر شلوغو بازیگوش شدی که یه موقعهایی به سیم آخر میزنم نه من باباتم این حسو داره چون به هیچی قانع نیستی فقط میخوای خرابکاری کنی و بشکنی وااااااااااای که از دست تو جوجوی خوشگل جدیدا خیلی بهتر داری حرف میزنی منو باباتو> مامانش و بابات صدا میزنی  خودتم سام طبایی معرفی میکنیعکس بیشتر عکس هر چیزی مثل میوه ها یا اسباب بازیارو میبینی میگی علاقه عجیبی به کتاب و مجله داری مدام با یه مجله دنبال منی تا یه جا بشینم تو هم بیای رو پام تا عکسای مجله رو با هم ببینیم راستی دندونای نیشت چهار تا بالا و پایینات داره باهم درمیاد مبارکههههههههههههههه
24 مرداد 1391

پسر نگو قند عسل بگوووووووووو

فدات بشم که اینقدر تو ماهی الان رو پام نشستی روبروی لپ تاپ داری کشمش میخوری به قول خودت (قاقا)داری تایپ کردن منو نگاه میکنی صبح زود بیدار شدی منم با صدای قشنگت میگی مامان مامان بیدار کردی اگه بیدار نشم چشمامو با دستای کوچولوت باز میکنی وقتی چشمو باز میکنم چشمم به چشمای خوشگل  رنگیت میخوره که انگار ی حموم ه دنیا رنگ ریختن توش بعدش صبحانه مفصل که بهت میدم میری تو اتاقت با اسباب بازیات بازی میکنی یا بی بی انیشتن نگاه میکنی بعدش هرزگاهی میای آشپزخونه میگی به به یعنی مامان داره به به درست میکنه کلی تو حموم با عروسکای بت من و بن تنت تو حموم بازی کردی بعد از حمومم یه شیر می می خوشمزه خوردیو یه خواب پیش دو ساعته رفتی مامانم پای نت از فرصت ا...
4 تير 1391