سید سامیار جیگرطلاسید سامیار جیگرطلا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

وقتی اومدی بااومدنت دنیا برام یه رنگ دیگه شد

دوران خوش کودکی

1391/3/23 18:27
نویسنده : مهسام
765 بازدید
اشتراک گذاری

 

تو شش ماهگی کاملا غلت میزدی ورفتی تو ماه هفتم یواش یواش داشتی سعی میکردی که خودتو هل بدی جلو وچهاردست وپا بری وموفقم شدی خیلی این حرکاتت خوشگل بود وااااای وقتی به چهاردست وپا رفتن افتادی دیگه حریفت نبودیم دست میگرفتی به همه چیزو میکشیدی یا میانداختی تو سر خودت کم کم دست میگرفتی به میزو مبل و می ایستادی ایستادنو که یه هفته تمرین کردی با کمک مبل و میز راه رفتنو تمرین میکردی وبدون کمک ولو میشدی چقدر تا راه بیافتی با سرو صورت نقش زمین میشدی که تو اونجور مواقع انگاری خودمون افتادیم خیلی وحشت میکردیم تا اینکه بعد از چهار ماه تلاش و جهار دستو پا رفتن قدمهاتو برداشتی وتو ١١ ماهگی راه افتادی که راه افتادن همانا و فضولی کردنای تو هم همانا البته از چهار دست و پا رفتنت دیگه ما کمپلت خونرو کرده بودیم عین مسجد وهمه چیزو جمع کرده بودیم ولی کابینتا از دست تو عاصی بودن چون روزی هزار بار خالیشون میکردی من سر جاش میچیدم الهی دورت بگردم که عاشق اون لحظه هاتم

بالاخره آقا سامیار ما راه افتاد ولی دندون هنوز خبری نبود

تو ده ماهگی جیغ جیغ کردنات شروع شد تا الان که ١٦ماهته هنوز با جیغ و گریه به هدفت میرسی

اینجا امامزاده صالحه بامامان زهرا رفته بودیم تو دنبال کبوترها میکردی کلی هم برای خودت با گندمایی که اونجا ریخته بود حال کردی

 

niniweblog.comniniweblog.com

اینجا هم دایی مجید بقلت کرده خیلی شبیه هم هستید مگه نه؟؟؟

وای چقدر این روزهای خوب خوب کوچولوییت زود میگذره قدر این لحظه هاتو بدون حیف که دنیای بدون کلکه بدون توقعه خیلی قشنگه خوش بحالت دلقک

تولدت مبارک

niniweblog.com

تولد یکسالگیت خیلی خیلی مبارک

niniweblog.com

امیدوارم همیشه سالمو موفق باشی

niniweblog.com

هیچ وقت تو زندگیت ای کاش نباشه

niniweblog.com

 تولدتو تو خونه خودمون نگرفتیم مجبور شدیم خونه مامانی بابایی{بابا شهریار}بگیریم و کل مهمونامونم عموها و عمه هات بودن البته جای عمه زهرا و عمو سیامک و هانا جونی خیلی خالی بود چون اونا خارج از کشور زندگی میکنن ولی یه کادو خوب بهت دادن و البته همه عموهاتو عمه هات دستشون درد نکنه

حالا با خودت میگی چرا داییهام نبودن چون میخواستم یه تولد دیگه باونا خونشون بگیریم ولی بابا محمد مریض شد و رفت بیمارستان واینطوری بود که نشد همه با هم باشیم

niniweblog.com

اشکال نداره مهم اینه که تولد یکسالگیتو برات گرفتم

بازهم

میگم

عزیزترنم

بهترینم تولدت مبارررررررررررررررک

 

niniweblog.com

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نیلوفر
6 اسفند 90 18:18
سلام به مامان مهتاب واقا پسر خوشگلش سامیار عزیزم چه عکسای خوشگلی داری عزیزکم .به داییشم خیلی شباهت داره
مامی آرتین
9 اسفند 90 2:32
ناز این پسر قند عسلو بگردم .سیبه دو نیم دایی جوونشه.خدا حفظش کنه. بوسسسسسسسسسسسسسسسس برا سامی گلم
صوفیا
22 اسفند 90 1:04
اسم پسر منم سامیاره من عاشقه تمام سامیارایه دنیام
مامان آتین
31 فروردین 91 1:48
ای جااااااااان خیلی جیگره ماشالله